گر سوختنم باید افروختنم باید
صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
ای سایه، سحر خیزان دلواپس خورشیدند
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کاین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است
بجویید ای عزیزان کاین کدام است
به میخانه امامی مست خفته است
نمیدانم که آن بت را چه نام است
مرا کعبه خرابات است امروز
حریفم قاضی و ساقی امام است
برو عطار کو خود میشناسد
که سرور کیست سرگردان کدام است
http://www.mowlana.org/Pages/literature/ghazalview.asp?no=937
منشین چنین زار و حزین چون روی زردان
شعری بخوان ، سازی بزن ، جامی بگردان
ره دور و فرصت دیر ، اما شوق دیدار
منزل به منزل می رود با رهنوردان
من بر همان عهدم که با زلف تو بستم
پیمان شکستن نیست در آیین مردان
گر رهرو عشقی تو پاس ره نگه دار
بالله که بیزارست ره زین هرزه گردان
آن کو به دل دردی ندارد آدمی نیست
بیزارم از بازار این بی هیچ دردان
با تلخکامی صبر کن ای جان شیرین
دانی که دنیا زهر دارد در شکردان
گردن رها کن سایه از بند تعلق
تا وارهی از چنبر این چرخ گردان
هوشنگ ابتهاج - سایه
گر مرد رهی غم مخور از دوری ودیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
http://www.avayeazad.com/hooshang_ebtehaj_he_alef_saye/sia_mashgh/ghazal/85.htm