Wednesday, December 5, 2007

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی کاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد

تو را بر در نشاند او به طراری که می آیم
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد

به هر دیگی که می جوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که می جوشد در او چیزی دگر دارد

نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد

بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله ی مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد

بنه سر گر نمی​گنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمی​گنجد از آن باشد که سر دارد

چراغ است این دل بیدار زیر دامنش می دار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد

چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه ای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی در جگر دارد

چو آب ات در جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه تر دهد دائم درون دل ثمر دارد

خمش کردم ز گفتن من شدم مشغول حال خود
که باد است این سخن ها وبه باطن کی اثر دارد

چو شمس الدین تبریزی اگر داری خبر از دل
دلت در وادی حیرت یقین عزم سفر دارد

No comments: