Wednesday, January 2, 2008

نماز ار نه از روی مستی کنی ، به مسجد درون بت پرستی کنی


بیایید تا جمله مستان شویم
ز مجموع هستی پریشان شویم

چو مستان به هم مهربانی کنیم
دمی بی ریا زندگانی کنیم

فلک بین چه با جان ما می کند
چه ها کرده است و چه ها می کند

برآورده از خاک ما گرد و دود
چه می خواهد از ما سپهر کبود

نمانده است در مردمان مردمی
گریزان شده آدم از آدمی

بیا ساقیا می به گردش درآر
که دلتنگم از گردش روزگار

میی کاو مرا وارهاند ز من
از این و از آن و ز ما و ز من

مـیــی از مـنـی و تـویـــی گـشتـه پـاک
شــود جــان، چکد قطره ای گر به خاک

میی صاف زآلودگی بشر
مبدل به خیر اندر او جمله شر

از آن مــی حـلال اسـت در کـیـش مــا
کــه هستــی وبــال است در پیـش مــا

بیا تا سری در سر خم کــنیم
من و تو ، تو و من ، همه گم کنیم

نماز ار نه از روی مستی کنی
به مسجد درون بت پرستی کنی

الــهـی بـــه مــسـتـــان مـیـخـانـه ات
بـــه عــقـــل آفــرینـــــان دیــوانــه ات

بــه خــم خــانــــه وحــدتــم راه ده
دل زنــــده و جـــان آگـــاه ده

رضی الدین آرتیمانی
(احتمالا ترتیب بیت ها نسبت به ترتیب اصلی متقاوت است)

No comments: