چون نهی بر پشت کشتی بار را
بر توکل می کنی آن کار را
تو نمی دانی که از هردو کیی
غرقه ای اندر سفر یا ناجیی
گر بگویی تا ندانم من کیم
بر نخواهم تاخت در کشتی و یم
من در این ره ناجی ام یا غرقه ام
کشف گردان کز کدامین فرقه ام
من نخواهم رفت این ره با گمان
بر امید خشک همچون دیگران
هیچ بازرگانیی ناید ز تو
زانکه در غیبست سر این دو رو
تاجر ترسنده طبع شیشه جان
در طلب نه سود دارد نه زیان
بل زیان دارد که محرومست و خوار
نور او نوشد که باشد شعله خوار
مولانا
No comments:
Post a Comment